هیچ

زر هیچ نیست 

حرف هیچ نیست 

 

درد هیچ نیست 

وقت هیچ نیست 

 

خاک هیچ نیست 

آب هیچ نیست 

 

حتی هوا هم؛  

 

هیچ نیستند جز 

یک کشتی به سوی ساحل  

 

لطفا اگر چیز خاصی از این مطلب درک کردید ؛بیان کنید.ممنون

ثبات

این شعر رو خوندم توی یه سایت www.lit_bridge.com : 

از شهاب مقربین 

من آویخته از طناب بودم و تو 

تفنگ در دست 

شلیک کردی 

 

شلیک کردی به طناب 

برگشتم به زندگی 

 

یه لحظه احساس کردم من هم همینطور معلقم تو هوا  

نه در حال مرگ و نه در حال زندگی 

کاملا معلق 

دلم خواست یکی با یه تفنگ بزنه به طنابی که منو معلق کرده  

بیفتم رو زمین ،رو زندگی ،شروع کنم به راه رفتن رو زمین سفت و محکم . 

 

 کاش یکی بود ،کاش

اما می دونم که خودم باید اون طناب رو باز کنم.

آرزوهام(۱)

دلم صبر می خواد و آرامش  

همیشه تصورم از آینده ام اینه  

یعنی اون چیزی که دلم می خواد وقتی ۴۰ ساله شدم (اگه زنده بودم البته)؛اونطوری باشم اینه : 

 یه آدم کاملا آروم و با حرکات پر وقار و لیدی وار   

یکی که خیلی ها وقتی می بیننش احساس آرامش کنن ؛فکر کنن اگه هر چی حرف وغصه دارن بیان به من بگن ؛من بهشون آرامش می دم سرزنششون نمی کنم قضاوتشون نمی کنم؛اگه کمکی از دستم بربیاد انجام میدم 

یکی که انرژی مثبت می ده به اطرافیانش 

یکی که صبوره  

که اتفاقای کوچیک روزمره یا اتفاقای بزرگ زندگی رو با صبوری ؛خیلی زیبا پشت سر می ذاره  

خیلی زیبا اونطور که شایسته است.  

یکی که با خدا جون خیلی دوسته ؛یه ارتباط عمیق عمیق ؛یه ارتباط محکم؛یه ارتباط دوست داشتنی

هههههههههههههههههی 

کاشکی بشه  

الان از این چیزایی که نوشتم به اندازه هفت شهر عشق دورم 

اندر خم یک کوچه هم نیستم چون اندر خم یک کوچه که حافظ بود؛ من هنوز تو خونه توی رختخوابم