ثبات

این شعر رو خوندم توی یه سایت www.lit_bridge.com : 

از شهاب مقربین 

من آویخته از طناب بودم و تو 

تفنگ در دست 

شلیک کردی 

 

شلیک کردی به طناب 

برگشتم به زندگی 

 

یه لحظه احساس کردم من هم همینطور معلقم تو هوا  

نه در حال مرگ و نه در حال زندگی 

کاملا معلق 

دلم خواست یکی با یه تفنگ بزنه به طنابی که منو معلق کرده  

بیفتم رو زمین ،رو زندگی ،شروع کنم به راه رفتن رو زمین سفت و محکم . 

 

 کاش یکی بود ،کاش

اما می دونم که خودم باید اون طناب رو باز کنم.

نظرات 3 + ارسال نظر
mostafa دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.tvclip.blogsky.com/

سلام.
خوشحال میشم که به وبلاگم سربزنی و درنظرسنجی شرکت کنی.
موفق باشی

سلام حتما سر می زنم
موفق باشید

جوینده! دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:40 ب.ظ http://www.lightandshadow.blogfa.com

و دقیقا نکته همین جاست!
واصل همینه...

توی پاسخ قبلی دستم اشتباهی رفت روی ثبت ؛داشتم می نوشتم :مرسی شما هم

آره نکته واصل همینه ؛مساله اینه که راه دشواره و روح وجسم من نحیف
مرسی از همه نظرهاتون

پینوکیو چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ http://woodenboy.blogfa.com/

شایدم باشه بسته به اینه که تو چقدر اجازه بدی که تفنگشو به طرفت بگیره؟؟!!

ههههههی
نه فکر نمی کنم؛این روزا همه گرفتار خودشونن؛شاید دارن طنابای خودشون رو باز می کنن؛شایدم به معلق بودن خودشون عادت کردن ؛یه دسته هم که رو زمینن و خوشحال دارن می دون
کسی پیدا نمی شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد