شهر دل سوت و کور است

سلام 

خبری نیست یعنی خبر خاصی نیست 

وقتی از آفریننده ام دورم هیچ الهامی توی زندگیم وجود نداره؛هیچی. 

ولی وقتی ارتباطم باهاش خوبه پر حسم پر زندگی پر حرف پر ایده اما حالا هیچی؛ 

حواسم کاملا بهش هستا اینکه نکنه یهو جاش تو قلبم خالی بشه یا به قول اون کسی که می گفت (نگویید خدا در قلب من است بگویید من در قلب خداهستم)حواسم هست که نکنه از قلبش به طور کامل برم بیرون ولی ارتباطی نیست دورم خیلی دور. 

دوباره باید سعی کنم ؛انرژی می خواد باید انرژی بذارم .این البته بستگی به خودشم داره که بخواد یا نه. 

به هر حال حالا خالی از الهام و حرفم 

دیشب پرنیان رو عمه اش برده بود خونه شون تا باهاش بازی کنن و حالش ببرن از ساعت ۸ تا ۱۱ اونجا بود ؛من و باباش هم تونستیم یک نفسی بکشیم و استراحت کنیم.

ساعت ۱۱ رفتیم دنبالش ولی دلم نمی خواست برگردیم خونه گفتیم یه دوری بزنیم ؛فکر می کنین ساعت چند برگشتیم ؟ساعت ۲:۳۰  

چقدر تهران رو وقتی خلوته دوست دارم؛شب؛آروم ؛خنک .خیلی خوب بود ؛واسه همسر من خیلی دور از انتظار بود آخه از این کارا نمی کنه؛فکر کنم به خاطر حرفای چند شب پیشمه که در مورد یک زوج تازه مزدوج شده زده بودمآخه داشت تعریف می کرد اونا ساعت ۱۲ شب رفتن پیاده روی؛گفت :شوهره اصلا اهل کار نیست فقط ازاین جینگولک بازیها بلده ؛من موندم خانمه چرا اینقد دوسش داره 

(حالا من هزار بار تا حالا در مورد خواسته ها و احساسات خانمها واسش حرف زدما ولی انگار نه انگار)

منم گفتم:هر چیزی سر جای خودش؛من که یه پیاده روی شبونه جزء آرزوهام شده تو این ۱۰ سال هم هر چقدر بهت التماس کردم وازت خواستم هیچ اهمیتی واست نداشته؛بده این آقا احساسات طرف مقابلش واسش مهمه. 

البته بازم پیاده روی نرفتیم ولی همین چند ساعت بدون بهانه خاصی بیرون بودن هم خوب بود.

پرنیانم

عاشقم عاشق 

 پرنیان من!کجا بودی تا حالا مامان جون که نبودی تا به زندگی من رنگ بدی. 

اعتراف می کنم قبل از تو زندگیم خیلی چیزا کم داشت حتی خودم را 

چون بلد نبودم چطور زندگی کنم مرسی که اومدی و با اومدنت یه عالمه عشق را به قلبم هدیه کردی. 

مرسی مرسی نازنازی خانم.وقتی دیروز از روی مبل افتادی و اونطوری گریه می کردی می خواستم برات بمیرم آخه عشق مامان نمی تونستم ببینم اونقدر ناراحت شدی .وقتی می دیدم تنها کسی ام که می تونه آرومت کنه ؛تنها کسی که پناه تو بود؛مسئول و مواظبت البته بعد از خدا ؛چه احساس قشنگی داشتم می خواستم تا ابد تو بغلم باشی؛نازنینم سعی می کنم مامان خوبی باشم واست.یه مامانی که وقتی تو چشات نگاه می کنم بتونم بهت احساس امنیت بدم می خوام از همین بچگی تا وقتی کاملا بزرگ می شی هر وقت داری یه کاری انجام می دی بهم فقط نگاه کنی و با نگاه مهربون و امن من مواجه شی؛حتی وقتی کار غلطی داری انجام می دی اونقدر امن باشم اونقدر مورد اعتمادت باشم که با خیال راحت نگام کنی و نظر منو بخونی . 

ولی باز بدونی؛ اینو بدونی عزیزم حتی وقتی کار اشتباهی انجام بدی 

مامان همیشه دوست داره همیشه. 

تنها کسی که در هر حالی بهت اعتماد داره و بهت شک نمی کنه ؛شک نمی کنه که تو از اون آدمای خوب خدایی که حتی اگه کار بدی انجام بدی دوست داری یه آدم خوب باشی؛مامان همیشه پناه تو می مونه همیشه هر جای راه زندگیت که باشی ؛هر جای این دنیا که باشی ؛یه جای گرم ونرم و امن تو بغل مامان داری.

یه دوست

سلام 

می خوام در مورد یه دوست بنویسم .خدای خوبم لطف کرده و یه دوست به من داده که خیلی ماه.می دونین واقعا یه موجود خاصییه که این روزا خیلی کم پیدا می شه.با وجود موقعیت اجتماعی خیلی خوب و تحصیلات تا مقطع دکترا اصلا اصلا مغرور نیست.یه فروتنی به جا و درست. 

از طرفی هم خیلی مهربونه و آدم رو حتی بهتر از خودش درک می کنه می تونم راحت باهاش حرف بزنم و از هیچ چیز نترسم اینکه بد برداشت کنه یا در موردم قضاوت ناجور بکنه چیزایی که شاید حتی اگه به خواهرم یا مامانم به خاطر اینکه معلوم نیست درموردم چه طوری فکر کنن نمی تونم بگم به اون می تونم بگم .می تونم خودم باشم. 

چقدر دلم می خواست مثل اون باشم ولی خیلی مونده تا بتونم اینطور رفتار کنم. 

یکی دیگه از خصوصیاتش که واقعا بهش غبطه می خورم قدردانیشه.قدر همه چیز رو و همه کس رو اونقدر خوب می دونه و ابراز می کنهکه شاید خود اون آدم هم قدر خودش رو اونطوری نمی دونسته. 

وقتی همه دوستا کنار هم میشینیم و حرف می زنیم اونه که همیشه بهترین جای حرف هر کسی رو پیدا می کنه و در موردش اظهارنظر می کنه و دیگران رو هم همراه خودش می کنه. 

در مورد خیلی چیزا اطلاعات داره ولی خیلی نرم می تونی بفهمی که اون اینهمه اطلاعات داره. 

خلاصه که خیلی ماهِ 

خب منم دلم می خواد اینطوری باشم آآآآآآآآه. 

راستی پادرد وکمر دردم هنوز هست ولی اون حسام یه کم تعدیل شده می خوام بیشتر فکر کنم 

وقتی پرنیان می خنده یا وقتی خیلی آروم و بغلش می کنم همه اون حسای بد یادم می ره ولی وقتی خیلی خسته ام خیلی گریه می کنه یا خیلی درد دارم اون حسا برمی گردناینطوریه دیگه