بازی

سلام 

دیروز از اون روزا بود که پرنیان فقط دلش می خواست بازی کنه؛بازی کنه و بخنده 

از ساعت ۱ ظهر تا ۱۲ شب بیدار بود و فقط با چشای ستاره ایش ما رو دنبال می کرد که آیا بهش توجه می کنیم یا نه 

باید باهاش مارموش بازی می کردیم تا بخنده و کلی ادا واصول عجیب غریب ؛چشامون رو چپ می کردیم؛لپمون باد می کردیم و صدای بوز در می آوردیم؛دیگه جونم براتون بگه که دالی بازی و بادکنک تا گذاشتن روی دوش و اسب شدن ؛هر کاری بگین کردیم و آخراش دیگه می خواستیم از خستگی غش کنیم ولی این پرنیان انگار نه انگار  

همچنان با اون لبخندش ما رو نگاه می کرد که یه کار جدید انجام بدیم

کارتون هم نگاه می کنه دخملم؛تازه رفته تو ۸ ماه؛خدا بقیه ش رو به خیر کنه 

تا بالاخره ۱۲ شب ؛دیگه چشاش داشت می رفت و وقتی شروع کرد به شیر خوردن بعد از ۵ دقیقه خوابید و ما بالاخره یه نفس راحتی در سکوت کشیدیم. 

راستی فیلم پنجشنبه شب سینما یک ؛چقدر قشنگ بود اسمش بود ِهوادارانِ واقعا قشنگ بود 

طور یه موضوع شاید نه چندان مهم رو ؛قشنگ ساخت و پرداخت می کنن که واقعا آدم لذت می بره؛البته غیر از فیلم نامه نویسی خوب ؛کارگردانی و بازیگری هم واقعا مهمه؛همه چی رو همن دیگه اونا.فعلا بای

نظرات 1 + ارسال نظر
جوینده! یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.lightandshadow.blogfa.com

همیشه به شادی:)
این روزا هم عالم خاص خودش رو داره...در آینده به احتمال زیاد اسم نوستالژی رو براش انتخاب می کنید!
و این که ای کاش فیلم رو می دیدم:(
هر جا هستید دلشاد و موفق باشید
هوای خودتونو داشته باشید;)

مرسی همچنین شما
راست می گینا!بعدا می شه نوستالژی؛اینطوری بهش فکر نکرده بودم
بعدا چقدر دلم تنگ می شه واسه این روزا
امیدوارم هممون هوای خودمون و روزامون رو داشته باشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد