سلام بعد از مدتها اومدم که بنویسم
بالاخره پایان نامه رو تحویل دادم البته استاد هنوز نخوندتش و معلوم نیست بعد از اینکه بخونه قراره چه اتفاقی بیفته ؛یعنی شاید بگه خوبه وشاید بگه برو تغییرات حسابی توش بده که در صورت دوم من بیچاره می شم چون با وجود پرنیان اصلا نمی تونم.
چه روزهای وحشتناکی رو در دو ماه اخیر گذروندیم من به خاطر پایان نامه و بچه البته کمتر درگیر بود ذهنم؛ولی همسرم از زندگی عادی واقعا دور شده بود اصلا تو حال خودش نبود فضای خونه سنگین و غمناک بود؛همه چی به کنار ؛وقتی آدم می بینه جوونهای مردم رو راحت می کشن و شکنجه می دن بعد هم تو برنامه تلویزیونی شون می گن (تلخ اما عبرت آموز!)یعنی کشتیم دیگه؛ اگه می خواین کشته نشین دیگه نیاین و اعتراض نکنین؛خشم و بغض همه وجود آدم رو در هم می شکنه. نوشتنی در مورد این روزها زیاده ولی حالا نمی نویسم.
داشتم کتاب چگونه مانند لئوناردو داوینچی فکر کنیم رو می خوندم کتاب خوبیه توصیه می کنم اگه دوست دارین انگیزه بیشتری برای زندگی و مطالعه وتغییر در زندگی داشته باشین به اضافه اینکه با زندگی داوینچی آشنا بشین.
یه جاش نوشته :سوالاتی که در روز به ذهنتان خطور می کند؛هدف شما در زندگی و کیفیت زندگی شما را مشخص می کند. برام خیلی جالب بود بشینم فکر کنم ببینم واقعا چه سوالاتی در طول روز از ذهنم می گذره.
راستی ماه رمضان مبارک عبادات همه مورد قبول؛ماه رمضان بدون روزه اصلا اون حسی که باید رو به من نمی ده و به خاطر شیردهی من روزه نمی گیرم
به به پرنیان خانم هم بیدار شدن و با چشای ستاره ایشون زل زدن به من ؛اونقدر طرفدار و خاطرخواه داره بچم که نگو
از عمه هاش تا شوهر عمه هاش
از مامان بزرگها ودایی و خاله و پسرخاله ها تا شاگردهای نره غول باباش
بدجوری خودش جا کرده .برم که دیگه کم کم گریه اش در می یاد
سلام داداش عجب وبلاگ باحالی داری یه سری هم به ما بزن .نظر هم بده .
تو رو خدا بیا نظر بده .
یا علی
www.torkaman.blogsky.com